رسول اللّه صلى الله علیه و آله :حَقّاً
لَم یَکُن لُقمانُ نَبِیّاً ، ولکِن کانَ عَبداً صَمصامَةً ، کَثیرَ
التَّفَکُّرِ ، حَسَنَ الظَّنِ ، أحَبَّ اللّه َ فَأَحَبَّهُ ، وضَمِنَ
عَلَیهِ بِالحِکمَةِ ، کانَ نائِماً نِصفَ النَّهارِ إذ جاءَهُ نِداءٌ : یا
لُقمانُ ، هَل لَکَ أن یَجعَلَکَ اللّه ُ خَلیفَةً فِی الأَرضِ تَحکُمُ
بَینَ النّاسِ بِالحَقِّ؟
فَانتَبَهَ فَأَجابَ الصَّوتَ ، فَقالَ : إن
یُجبِرنی حدیث رَبّی قَبِلتُ ، فَإِنّی أعلَمُ إن فَعَلَ ذلِکَ بی أعانَنی
وعَلَّمَنی وعَصَمَنی ، وإن خَیَّرَنی رَبّی قَبِلتُ العافِیَةَ ولمَ
أقبَلِ البَلاءَ .
فَقالَتِ المَلائِکَةُ بِصَوتٍ لا یَراهُم : لِمَ یا لُقمانُ؟
قالَ
: لِأَنَّ الحاکِمَ بِأَشَدِّ المَنازِلِ وأکدَرِها یَغشاهُ الظُّلمُ مِن
کُلِّ مَکانٍ یَنجو ویُعانُ وبِالحَرِیِّ أن یَنجُوَ ، وإن أخطَأَ أخطَأَ
طَریقَ الجَنَّةِ ، ومَن یَکُن فِی الدُّنیا ذَلیلاً خَیرٌ مِن أن یَکونَ
شَریفاً ، ومَن یَختَرِ الدُّنیا عَلَى الآخِرَةِ تَفتِنهُ الدُّنیا ولا
یُصیبُ مُلکَ الآخِرَةِ .
فَعَجِبَتِ المَلائِکَةُ مِن حُسنِ مَنطِقِهِ
، فَنامَ نَومَةً فَغُطَّ بِالحِکمَةِ غَطّا فَانتَبَهَ فَتَکَلَّمَ بِها ،
ثُمَّ نودِیَ داوُدُ بَعدَهُ فَقَبِلَها ولَم یَشتَرِط شَرطَ لُقمانَ . . .
وکانَ لُقمان یُؤازِرُهُ بِحِکمَتِهِ حدیث وعِلمِهِ ، فَقالَ لَهُ داودُ :
طوبى لَکَ یا لُقمانُ ، اُوتیتَ الحِکمَةَ وصُرِفَت عَنکَ البَلِیَّةُ ،
واُوتِیَ داوُدُ الخِلافَةَ وَابتُلِیَ بِالرَّزِیَّةِ أوِ الفِتنَةِ.
پیامبر
خدا صلى الله علیه و آله :در حقیقت ، لقمان ، پیامبر نبود ؛ لیکن بنده اى
بود مصمّم، اندیشه مند و با حُسن ظن . خدا را دوست مى داشت . پس خدا نیز او
را دوست داشت و حکمت را بر او ضمانت کرد. وسط روز ، خوابیده بود که ناگهان
به پذیرش خلافت ، فرا خوانده شد که : «اى لقمان! آیا مى خواهى که خداوند ،
تو را خلیفه اى در روى زمین قرار دهد تا در میان مردم ، به حق ، داورى کنى
؟».
لقمان ، بیدار شد و در پاسخ گفت : «اگر پروردگارم مرا وادار کند،
مى پذیرم؛ زیرا مى دانم که اگر با من چنین کند . یارى ام مى نماید و دانشم
مى آموزد و از خطا نگاهم مى دارد. ولى اگر پروردگارم مرا مخیّر سازد، عافیت
را مى پذیرم و بلا را نمى پذیرم» .
فرشتگانى که نمى دیدشان ، با صدایى به او گفتند: اى لقمان! چرا چنین گفتى؟
گفت:
«زیرا حکمران ، در سخت ترین و مشکل ترین مقام ، جاى گرفته که ظلم از هر
طرف ، بر او احاطه دارد؛ [امکان دارد] خوار شود یا یارى گردد . اگر به صواب
داورى کند، امید است که نجات یابد و اگر [در داورى] به خطا رود، راه بهشت
را به خطا رفته است. هر کس در دنیا حقیر و بى مقام باشد ، بهتر از این است
که صاحب مقام باشد ، و هر کس دنیا را در مقابل آخرت بر گزیند، دنیا او را
مى آزماید ؛ ولى به پادشاهىِ آخرت ، دست نمى یابد» .
فرشتگان از
زیبایىِ گفتار او ، در شگفت شدند. لقمان ، لحظه اى خوابید و سراسر وجودش
آکنده از حکمت شد. پس ، از خواب بیدار شد و [از آن پس ]حکیمانه سخن گفت .
پس
از او، داوود علیه السلام به پذیرش خلافت ، فرا خوانده شد و او آن را
پذیرفت و شرط لقمان را مطرح نکرد... . لقمان با دانش و حکمتش ، داوود را
یارى مى کرد. داوود گفت: «خوشا به حالت ، اى لقمان! به تو حکمت داده شد و
بلا از تو دور گردید ؛ ولى به داوود خلافت داده شد و دچار مصیبت و فتنه
گردید» .
تاریخ مدینة دمشق : ج 17 ص 85
کنز العمّال : ج 14 ص 34 ح 37865
البیان : ج 8 ص 494 نحوه وراجع
نوادر الاصول : ج 1 ص 247 وتفسیر القمی : ج 2 ص 162 .
http://levels.blog.ir