.بوتراب(ع) را گفتند چه شد که بوتراب شدی؟گفت:نگهبان دلم بودم

۷ مطلب در فروردين ۱۳۹۴ ثبت شده است

هر که دست در دامن تقوا زند...

بسم الله

سلام ....

این حدیث رو تا آخر بخونید!


امیرالمومنین امام علی علیه‌السلام:
...هر که دست در دامن تقوا زند، سختی‌هایى که به او نزدیک شده‌اند دور گردند و ناکامی‌ها و مرارت‌ها به کامیابی‌ها و شیرینی‌ها بدل گردد و امواج محن که گرداگردش را گرفته‌اند، فروکش کنند و دشواری‌ها به آسانی‌ها گرایند.

و باران بند آمده کرامت، دوباره بر او فرو ریزد و رحمت گریخته، به سوى او بازگردد و چشمه فروکش کرده نعمت‏ها، دگرباره برایش جوشان شود و بارش کاستى گرفته برکت، دوباره بر او سرازیر شود.

پس بترسید از خداوندى که شما را به مواعظ خود بهره‌مند گردانید و به وسیله پیامبرانش اندرز داد و نعمت و احسان خویش بر شما ارزانى داشت. براى پرستش او خود را خوار دارید و حق طاعت او بگزارید.

متن حدیث:

…فَمَنْ اءَخَذَ بِالتَّقْوى عَزَبَتْ عَنْهُ الشَّدائِدُ بَعْدَ دُنُوِّها، وَاحْلَوْلَتْ لَهُ الْاءُمُورُ بَعْدَ مَرارَتِها، وَانْفَرَجَتْ عَنْهُ الْاءَمْواجُ بَعْدَ تَراکُمِها، وَ اءَسْهَلَتْ لَهُ الصِّعابُ بَعْدَ إِنْصابِها، وَ هَطَلَتْ عَلَیْهِ الْکَرامَهُ بَعْدَ قُحُوطِها، وَ تَحَدَّبَتْ عَلَیْهِ الرَّحْمَهُ بَعْدَ نُفُورِها، وَ تَفَجَّرَتْ عَلَیْهِ النِّعَمُ بَعْدَ نُضُوبِها، وَ وَبَلَتْ عَلَیْهِ الْبَرَکَهُ بَعْدَ إِرْذاذِها.
فَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی نَفَعَکُمْ بِمَوْعِظَتِهِ، وَ وَعَظَکُمْ بِرِسالَتِهِ، وَامْتَنَّ عَلَیْکُمْ بِنِعْمَتِهِ، فَعَبِّدُوا اءَنْفُسَکُمْ لِعِبادَتِهِ، وَاخْرُجُوا إِلَیْهِ مِنْ حَقِّ طاعَتِهِ…

«نهج‎‌‌البلاغه، خطبه ۱۸۹»

......................................................................................................
گاهی وقت ها که اوضاع خیلی سخت شده؛ در بدر دنبال یه سوراخ دعا ... یه منبع امید .... یه اطمینان یا یه جواب به همه سوالای درونت هستی .... یدفعه یه آدم ... یه کلیپ ؛ یا یه حدیث سر راهت میذارن که .... نه! اشتباه نکن .... این اتفاقا رو "شانس" به گردن نمیگیره!

این همون رزقه .... از طرف خدا ! شک نکن! راستی چقد خودمون رو در منبع این رزق ها قرار میدیم؟؟ نهج البلاغه خاک گرفته نه؟؟ وای بر ما.... " و آن روزی که پیغمبر شکایت می کند که خدایا این قوم کتاب قرآن مرا مهجور و تنها رها کردند...."

 Rahe-Taqva
دعا بفرمایید
یا علی

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سید علیرضا

دوستم!!!

سلام
اگه شما شاهد رفاقت عزیزترین دوستتون با یه آدم که جالب نیست باشید و شاهد سقوط رفیقتون باشید تا صعود اون شخص چیکار میکنید؟
صحبت؟ ینی چی میگید بهش؟
یا هرچیز دیگه؟ چطوری؟
کمکم کنید کمکش کنم...

۱۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
سید علیرضا

همسایه‌مان سگ بزرگی داشت...(زن در امریکا)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سید علیرضا

موضوع انشا: "معجزه روحانی را توصیف کنید!"

به بابا گفتم خانم معلم از ما خواسته در مورد اینکه آقای روحانی گفته تورم را کاهش داده و معجزه کرده؛ انشا بنویسیم.

بابا به عینک ته استکانی اش دستی کشید و گفت: "خانم معلمتون اینوریه یا اونوری؟" مامان از همان آشپزخانه ماهیتابه ای به سمت بابایی پرتاب کرد و گفت: "به خانم معلم بچه چیکار داری، آمارش رو می گیری؟!"

بابایی که حسابی شوکه شده بود، جواب داد: "سوءتفاهم شد! منظورم اینه تا حالا روزنامه ای دستش دیدی؟!"

گفتم: "بله" و بابایی پرسید: "چه روزنامه ای بود؟ وطن امروز بود یا آرمان امروز؟!"؛ و من جواب دادم: "جام جم و ابرار می خونه!"؛ پدر لبخندی زد و گفت: "پس با خیال راحت بیا بهت انشا بگم"؛ بابا تند تند حرف می زد و من هم از لابه لای جملاتش چیزهایی می نوشتم.

آقای روحانی! اگر شما در عرصه اقتصاد معجزه کردید، یک آقایی که دیگر رفته است خودش معجزه هزاره سوم بود!  او آنقدر معجزه بود که تشعشعات معجزه اش حتی در تمام محله ای که زندگی می کرد هم تاثیر می گذاشت، به طوری که اگر قیمت گوجه در کشور بالا بود، میوه فروشی سر کوچه آنها ارزان می فروخت!

آقای روحانی! شما بعد از بیش از یکسال و نیم رئیس جمهور بود با یک معجزه ذوق زده شده اید، در حالیکه آن آقایی که دیگر رفته است و به جون هر چی مَرده، دوباره برمی گرده(!) هر روز یک معجزه می کرد! او در یک جایی که اسمش یادم نیست بدون آنکه از لامپ 100، لامپ پر مصرف و حتی کم مصرف استفاده کند، دور و بر خودش هاله نور ایجاد کرد! تا حالا شما از این کارها کرده اید؟! اصلا بلدید از این کارها بکنید؟!

آقای روحانی! شما باید بدانید که به دلیل معجزه بودن نفر قبلی، سطح توقعات مردم خیلی بالا رفته است و با چنین کارهایی از شما راضی نمی شوند! باید بیشتر تمرین کنید و معجزات بیشتری داشته باشید!

آقای روحانی! او نه تنها خودش معجزه بود، بلکه دور و بری هایش هم هر کدام برای خودشان معجزه ای بودند! یکی نمی دانم کشاورز بود یا نه و چه "محصولی" درو کرده بود که کلی مایه دار بود، یکی دیگر آنقدر دانایی داشت که یکهو از دیپلم به دکترا جهشی خوانده بود، دیگری هم بین خودمان باشد اینقدر پاک و خدمتگزار است که این روزها به عنوان پلیس مخفی و در پوشش یک مجرم به زندان رفته است تا بتواند زوایای پنهان باقی پرونده های فساد اقتصادی را کشف کند!

الان که انشایم را وجب می کنم می بینم دو وجب شده است و چون شما وجبی نمره می دهید و اسفندیار هم دو وجب انشا نوشته بود و 20 شده بود، همینجا به انشایم خاتمه می دهم، با تشکر از بابای خوبم که در نوشتن انشایم کمکم کرد.

الف.راستگو

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سید علیرضا

/می گفت:«از انقلاب و رهبرش متنفر بودم...»/

خیلی آهسته صحبت می کرد. نمی دانم تُن صدایش آرام بود یا می خواست کسی صدایش را نشنود. قیافه اش خیلی امروزی بود؛ نه اصلا بالاتر از امروزی، با کمی اغماض می توانستی بگویی تیپش خفن است...!

بعد از کنفرانسی که در کلاس داده بودم، سراغم آمد. در حیاط دانشگاه پیدایم کرد و از پشت دستم را گرفت و گفت:«کارت دارم.» کنفرانسم درباره ی یکی از موضوعات فلسفی بود که آخرش را با چاشنی محرم خوانده بودم. ظاهرا چاشنی اش خیلی تند بود که این پسر همکلاسی را به جوش انداخته بود. در متن کوتاهم پس از کنفرانس، امام حسین را با امام زمان و مسلم بن عقیل را با ولی فقیه مقایسه کرده بودم. حدس می زدم که این متن ترکش های زیادی داشته باشد ولی خب ارزشش را داشت.

تصور کردم که قصد اعتراض به متنم را دارد ولی اصلا اینطور نبود و از دلنشینی نوشته ام تقدیر کرد. گفت خیلی وقت است که دوست دارد با کسی که مثل من صحبت کند ولی به دلایلی جور نشده.

می گفت:«من از دوران نوجوانی و جوانی هیچ شناختی از انقلاب و ولایت فقیه و این چیزها نداشتم. خانواده ام هم نسبتا مقید نبودند و خودم هم در فضای سالمی بزرگ نشدم. تا آنجا که یادم است نمازهایم را دست و پا شکسته خوانده ام ولی همیشه روزه هایم را گرفته ام.»

از چهره اش می توانستی حدس بزنی که روح لطیفی دارد، خودش هم همینطور ادامه داد:«خیلی احساساتی هستم. وقتی روضه ی حضرت عباس را می شنوم، اشک هایم تمامی ندارند.»

از او خواستم که سر اصل مطلب برود. کمی جابجا شد و گفت:«من همیشه از کودکی و نوجوانی فکر می کردم که مسبب همه ی بدبختی های من و خانواده ام، این حکومت و حاکمانش است. فکر میکردم علت تنگدستی پدرم در تهیه ی جهیزیه برای خواهرم بخاطر سرویس لوکس مبلمان اتاق خواب رهبر است. شاید خنده ات بگیرد ولی من در ذهنم از کسی که امروز به او عشق می ورزم، یک دیکتاتور خوشگذران ساخته بودم که فقط به فکر خودش و خانواده اش است.»

چشم هایم حالا تا حدی گرد شده بود. ولی او بی توجه به من ادامه می داد:«یک روز که بخاطر ارتکاب هزار باره ی یک گناه شنیع از همه ی بندهای زندگی بریده بودم، از خانه بیرون زدم. چشمم به بنری وسط میدان اصلی شهر افتاد. عکس رهبر بود با یک لبخند دلربا. همه چیز را فراموش کردم. شاید حدود پنج دقیقه به چهره اش خیره شده بودم. زیر تابلو نوشته بود:رهبرا مقدمت مبارک باد! به کرمانشاه خوش آمدی! انگار داشتم خواب می دیدم. من در یک لحظه عاشق لبخند کسی شدم و اکنون در آستانه ی وصل به او بودم.»

آن شب هر چقدر توانستم در اینترنت واژه های خامنه ای و مشتقاتش را سرج کردم. هر چه که درباره ی او بود خواندم. ستایش های دوست و دشمن، جمله های به یاد ماندنی آقا و... همه و همه را ذخیره کردم. یک گالری عکس از او دانلود کردم و تا صبح به عکس هایش خیره شدم. خیلی دلنشین بود و زیبا. از همه بیشتر تصاویر غبار روبی حرم امام رضا به دلم نشست.

فردا اول صبح بعد از نماز راهی مراسم استقبال شدم. چون صبح زود حرکت کرده بودم، وقتی آقا وارد مراسم استقبال شد، توانستم خودم را به نزدیکی ماشینش برسانم. یک لحظه دستم را به شیشه چسباندم در همان لحظه، آقا دستش را دقیقا روی دست من قرار داد. گرمای دستش را می توانستم حس کنم. تا کنون هیچ عشقی شیرین تر و دلچسب تر از عشق به آقا نداشته ام.

افسران - می گفت:«از انقلاب و رهبرش متنفر بودم...»

آمدم این ها را به امثال شما که ادعای ولایتمداری دارید، بگویم که هم قدر آقایمان را بدانید و هم او را به خوبی به دیگران معرفی کنید.»

احساس من در لحظه ی خداحافظی غیرقابل وصف بود...

http://sarbazevelayat777.parsiblog.com


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سید علیرضا

...

بسم الله


در این پیرانه سر، سجاده ای دارم که می ترسم
خداوند با آن مرا از حلقه دوزخ بیاویزد

از کعبه الرزایا
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سید علیرضا

در نظر بازی ما بی خبران حیرانند...

در نظربازی ما بی‌خبران حیرانند

من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند

عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی

عشق داند که در این دایره سرگردانند

جلوه گاه رخ او دیده من تنها نیست

ماه و خورشید همین آینه می‌گردانند

عهد ما با لب شیرین دهنان بست خدا

ما همه بنده و این قوم خداوندانند

مفلسانیم و هوای می و مطرب داریم

آه اگر خرقه پشمین به گرو نستانند

وصل خورشید به شبپره اعمی نرسد

که در آن آینه صاحب نظران حیرانند

لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ

عشقبازان چنین مستحق هجرانند

مگرم چشم سیاه تو بیاموزد کار

ور نه مستوری و مستی همه کس نتوانند

گر به نزهتگه ارواح برد بوی تو باد

عقل و جان گوهر هستی به نثار افشانند

زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه شد

دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند

گر شوند آگه از اندیشه ما مغبچگان

بعد از این خرقه صوفی به گرو نستانند

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
سید علیرضا