ملامهدی نراقی در کتاب اخلاقی جامع السعادات مثالی دارد،چقدر این مثال زیباست، میفرماید:
یک نفر به بیماری پوست مبتلا میشود مراجعه میکند به طبیب. طبیب میگوید با سه شرط تو خوب میشوی، منتها تک تک آنها فایده ندارد؛ باهم موثر است. اول باید پرهیز کنی؛ یک چیزهایی است حساسیت پوستت را افزوده میکند. دوم شربتی است که از باطن، بیماری تو را از بین میبرد، چون هر بیماری از باطن می آید. سوم یک روغنی است، شما این روغن را بمالید که شب ها آرام بخوابید و از بیرون هم معالجه شوید
میرود بعد از یک هفته می آید میگوید خوب نشدم؛ طبیب می گوید چرا؟ میگوید: پرهیز نکردم؛ شربت هم نرسیدم تهیه کنم؛ ولی خوشبختانه آن روغن در منزل بود، از آن مالیدم!
طبیب می گوید: ای بی عقل! با روغن مالی میخواهی به جایی برسی.
ای آقا... بیشتر مسلمین فقط روغن می مالند؛ حالا مثال را تطبیق بدهیم؛ پرهیز، پرهیز از گناهان است. شربت، حضور قلب در نماز ها و عبادات است، توجه به باطن عبادات است که اصلا چرا از من نماز خواسته اند؟چرا از من روزه خواسته اند؟ روغن مالیدن هم ظواهر است. بالاخره ظاهر بی باطن نمیشود، باطن هم بی ظاهر نمیشود. ملا مهدی نراقی میفرماید بیشتر مردم از این سه تا دستور فقط روغن را انتخاب کرده اند.
حاج اقا فاطمی نیا
الإمام علیّ علیه السلام :کانَ فیما وَعَظَ
بِهِ لُقمانُ ابنَهُ أن قالَ لَهُ : یا بُنَیَّ ، لِیَعتَبِر مَن قَصُرَ
یَقینُهُ وضَعُفَت نِیَّتُهُ فی طَلَبِ الرِّزقِ ، إنَّ اللّه َ تَبارَکَ
وتَعالى خَلَقَهُ فی ثَلاثَةِ أحوالٍ مِن أمرِهِ ، وآتاهُ رِزقَهُ ، ولَم
یَکُن لَهُ فی واحِدَةٍ مِنها کَسبٌ ولا حیلَةٌ ، إنَّ اللّه َ تَبارَکَ
وتَعالى سَیَرزُقُهُ فِی الحالِ الرّابِعَةِ .
أمّا أوَّلُ ذلِکَ
فَإِنَّهُ کانَ فی رَحِمِ اُمِّهِ یَرزُقُهُ هُناکَ فی قَرارٍ مَکینٍ حَیثُ
لا یُؤذیهِ حَرٌّ ولا بَردٌ ، ثُمَّ أخرَجَهُ مِن ذلِکَ وأجرى لَهُ رِزقاً
مِن لَبَنِ اُمِّهِ یَکفیهِ بِهِ ویُرَبّیهِ ویَنعَشُهُ مِن غَیرِ حَولٍ
بِهِ ولا قُوَّةٍ ، ثُمَّ فُطِمَ مِن ذلِکَ فَأَجرى لَهُ رِزقاً مِن کَسبِ
أبَوَیهِ بِرَأفَةٍ ورَحمَةٍ لَهُ مِن قُلوبِهِما ، لا یَملِکانِ غَیرَ
ذلِکَ حَتّى أنَّهُما یُؤثِرانِهِ عَلى أنفُسِهِما فی أحوالٍ کَثیرَةٍ
حَتّى إذا کَبِرَ وعَقَلَ وَاکتَسَبَ لِنَفسِهِ ضاقَ بِهِ أمرُهُ ، وظَنَّ
الظُّنونَ بِرَبِّهِ ، وجَحَدَ الحُقوقَ فی مالِهِ ، وقَتَّرَ عَلى نَفسِهِ
وعِیالِهِ مَخافَةَ إقتارِ رِزقٍ وسوءَ یَقینٍ بِالخَلَفِ مِنَ اللّه ِ
تَبارَکَ وتَعالى فِی العاجِلِ وَالآجِلِ ، فَبِئسَ العَبدُ هذا یا
بُنَیَّ .
امام على علیه السلام ـ در بیان موعظه هاى لقمان علیه السلام به پسرش ـ :
اى پسرم! کسى که یقینش کم شده و نیّتش در طلبِ روزى ضعیف گشته ، [باید
بداند که] خداوند ـ تبارک و تعالى ـ به اراده خود، او را در سه حالتْ
آفریده و به او روزى داده است ، که در هیچ یک از آن [حالت]ها کارى از دست
او بر نمى آمد. [بنابر این، او باید بداند که ]خداوند ـ تبارک و تعالى ـ او
را در حالت چهارم نیز روزى مى دهد .
حالت اوّل، این است که او در
رحم مادرش بود و خداوند عز و جل او را در جایى استوار، روزى رساند ، به
طورى که گرما و سرما اذیّتش نکرد. سپس [در حالت دوم] او را از آن جا بیرون
آورد و روزىِ او را از راه شیر مادرش جارى ساخت و با این وسیله، او را
کفایت کرد و پرورش داد و بى آن که او توان و نیرویى داشته باشد، او را بزرگ
کرد. سپس [در حالت سوم] ، او را از شیر گرفت و روزىِ او را در کسب و کار
پدر و مادرش قرار داد، و چنان در دل هاى آنان براى او محّبت و رحمت نهاد که
گویى غیر از آن، چیز دیگرى ندارند ؛ به طورى که در بسیارى از حالات ، او
را بر خودشان مقدّم مى داشتند. تا این که [به حالت چهارم رسید و] بزرگ و
عاقل شد و براى خودش مشغول کسب و کار گردید . [در این حال ،] عرصه بر او
تنگ شد و به پروردگارش بد گمان گشت و همه حقوق خدا را در مالش انکار کرد، و
از ترس تنگىِ روزى و بدگمانى به این که خداوند ـ تبارک و تعالى ـ اکنون و
در آینده، روزىِ بازماندگانِ او را بدهد ، بر خود و خانوانده اش سخت گرفت .
اى پسرم! بدترین بنده، همین است .
صرفا جهت یه لبخند حلال ..😊
محافظ آقا(مقام معظم رهبری) تعریف می کرد می گفت :
رفته بودیم مناطق جنگی برای بازدید.
توی مسیر خلوت آقا گفتن اگه امکان داره کمی هم من رانندگی کنم.
میگفت بعد چند کیلومتر رسیدیم به یک دژبانی که یک سرباز انجا بود.
تا آقا رو دید هول شد. زنگ زد مرکزشون گفت که یه شخصیت اومده اینجا..
از مرکز گفتن که کدوم شخصیت؟ !!
گفت نمیدونم کیه ولی گویا که آدم خیلی مهمیه که حضرت آقا رانندشه!!
این لطیفه رو حضرت آقا تو جمعی بیان کردند.
و گفتند که ببینید میشه لطیفه ای رو گفت بدون اینکه به قومی توهین شود.
طنز بهداشتی یه سر بزنید خوبه...
بسم الله
سلام ....
این حدیث رو تا آخر بخونید!
و باران بند آمده کرامت، دوباره بر او فرو ریزد و رحمت گریخته، به سوى او بازگردد و چشمه فروکش کرده نعمتها، دگرباره برایش جوشان شود و بارش کاستى گرفته برکت، دوباره بر او سرازیر شود.
پس بترسید از خداوندى که شما را به مواعظ خود بهرهمند گردانید و به وسیله پیامبرانش اندرز داد و نعمت و احسان خویش بر شما ارزانى داشت. براى پرستش او خود را خوار دارید و حق طاعت او بگزارید.
متن حدیث:
…فَمَنْ اءَخَذَ بِالتَّقْوى عَزَبَتْ
عَنْهُ الشَّدائِدُ بَعْدَ دُنُوِّها، وَاحْلَوْلَتْ لَهُ الْاءُمُورُ
بَعْدَ مَرارَتِها، وَانْفَرَجَتْ عَنْهُ الْاءَمْواجُ بَعْدَ تَراکُمِها،
وَ اءَسْهَلَتْ لَهُ الصِّعابُ بَعْدَ إِنْصابِها، وَ هَطَلَتْ عَلَیْهِ
الْکَرامَهُ بَعْدَ قُحُوطِها، وَ تَحَدَّبَتْ عَلَیْهِ الرَّحْمَهُ بَعْدَ
نُفُورِها، وَ تَفَجَّرَتْ عَلَیْهِ النِّعَمُ بَعْدَ نُضُوبِها، وَ
وَبَلَتْ عَلَیْهِ الْبَرَکَهُ بَعْدَ إِرْذاذِها.
فَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِی نَفَعَکُمْ بِمَوْعِظَتِهِ، وَ وَعَظَکُمْ
بِرِسالَتِهِ، وَامْتَنَّ عَلَیْکُمْ بِنِعْمَتِهِ، فَعَبِّدُوا
اءَنْفُسَکُمْ لِعِبادَتِهِ، وَاخْرُجُوا إِلَیْهِ مِنْ حَقِّ طاعَتِهِ…
به بابا گفتم خانم معلم از ما خواسته در مورد اینکه آقای
روحانی گفته تورم را کاهش داده و معجزه کرده؛ انشا بنویسیم.
بابا به عینک ته استکانی اش دستی کشید و گفت: "خانم معلمتون اینوریه یا اونوری؟" مامان از همان آشپزخانه ماهیتابه ای به سمت بابایی پرتاب کرد و گفت: "به خانم معلم بچه چیکار داری، آمارش رو می گیری؟!"
بابایی که حسابی شوکه شده بود، جواب داد: "سوءتفاهم شد! منظورم اینه تا حالا روزنامه ای دستش دیدی؟!"
گفتم: "بله" و بابایی پرسید: "چه روزنامه ای بود؟ وطن امروز بود یا آرمان امروز؟!"؛ و من جواب دادم: "جام جم و ابرار می خونه!"؛ پدر لبخندی زد و گفت: "پس با خیال راحت بیا بهت انشا بگم"؛ بابا تند تند حرف می زد و من هم از لابه لای جملاتش چیزهایی می نوشتم.
آقای روحانی! اگر شما در عرصه اقتصاد معجزه کردید، یک آقایی که دیگر رفته است خودش معجزه هزاره سوم بود! او آنقدر معجزه بود که تشعشعات معجزه اش حتی در تمام محله ای که زندگی می کرد هم تاثیر می گذاشت، به طوری که اگر قیمت گوجه در کشور بالا بود، میوه فروشی سر کوچه آنها ارزان می فروخت!
آقای روحانی! شما بعد از بیش از یکسال و نیم رئیس جمهور بود با یک معجزه ذوق زده شده اید، در حالیکه آن آقایی که دیگر رفته است و به جون هر چی مَرده، دوباره برمی گرده(!) هر روز یک معجزه می کرد! او در یک جایی که اسمش یادم نیست بدون آنکه از لامپ 100، لامپ پر مصرف و حتی کم مصرف استفاده کند، دور و بر خودش هاله نور ایجاد کرد! تا حالا شما از این کارها کرده اید؟! اصلا بلدید از این کارها بکنید؟!
آقای روحانی! شما باید بدانید که به دلیل معجزه بودن نفر
قبلی، سطح توقعات مردم خیلی بالا رفته است و با چنین کارهایی از شما راضی نمی شوند!
باید بیشتر تمرین کنید و معجزات بیشتری داشته باشید!
آقای روحانی! او نه تنها خودش معجزه بود، بلکه دور و بری هایش هم هر کدام برای خودشان معجزه ای بودند! یکی نمی دانم کشاورز بود یا نه و چه "محصولی" درو کرده بود که کلی مایه دار بود، یکی دیگر آنقدر دانایی داشت که یکهو از دیپلم به دکترا جهشی خوانده بود، دیگری هم بین خودمان باشد اینقدر پاک و خدمتگزار است که این روزها به عنوان پلیس مخفی و در پوشش یک مجرم به زندان رفته است تا بتواند زوایای پنهان باقی پرونده های فساد اقتصادی را کشف کند!
الان که انشایم را وجب می کنم می بینم دو وجب شده است و چون شما وجبی نمره می دهید و اسفندیار هم دو وجب انشا نوشته بود و 20 شده بود، همینجا به انشایم خاتمه می دهم، با تشکر از بابای خوبم که در نوشتن انشایم کمکم کرد.
الف.راستگو
خیلی آهسته صحبت می کرد. نمی دانم تُن صدایش آرام بود یا می خواست کسی صدایش را نشنود. قیافه اش خیلی امروزی بود؛ نه اصلا بالاتر از امروزی، با کمی اغماض می توانستی بگویی تیپش خفن است...!
بعد از کنفرانسی که در کلاس داده بودم، سراغم آمد. در حیاط دانشگاه پیدایم کرد و از پشت دستم را گرفت و گفت:«کارت دارم.» کنفرانسم درباره ی یکی از موضوعات فلسفی بود که آخرش را با چاشنی محرم خوانده بودم. ظاهرا چاشنی اش خیلی تند بود که این پسر همکلاسی را به جوش انداخته بود. در متن کوتاهم پس از کنفرانس، امام حسین را با امام زمان و مسلم بن عقیل را با ولی فقیه مقایسه کرده بودم. حدس می زدم که این متن ترکش های زیادی داشته باشد ولی خب ارزشش را داشت.
تصور کردم که قصد اعتراض به متنم را دارد ولی اصلا اینطور نبود و از دلنشینی نوشته ام تقدیر کرد. گفت خیلی وقت است که دوست دارد با کسی که مثل من صحبت کند ولی به دلایلی جور نشده.
می گفت:«من از دوران نوجوانی و جوانی هیچ شناختی از انقلاب و ولایت فقیه و این چیزها نداشتم. خانواده ام هم نسبتا مقید نبودند و خودم هم در فضای سالمی بزرگ نشدم. تا آنجا که یادم است نمازهایم را دست و پا شکسته خوانده ام ولی همیشه روزه هایم را گرفته ام.»
از چهره اش می توانستی حدس بزنی که روح لطیفی دارد، خودش هم همینطور ادامه داد:«خیلی احساساتی هستم. وقتی روضه ی حضرت عباس را می شنوم، اشک هایم تمامی ندارند.»
از او خواستم که سر اصل مطلب برود. کمی جابجا شد و گفت:«من همیشه از کودکی و نوجوانی فکر می کردم که مسبب همه ی بدبختی های من و خانواده ام، این حکومت و حاکمانش است. فکر میکردم علت تنگدستی پدرم در تهیه ی جهیزیه برای خواهرم بخاطر سرویس لوکس مبلمان اتاق خواب رهبر است. شاید خنده ات بگیرد ولی من در ذهنم از کسی که امروز به او عشق می ورزم، یک دیکتاتور خوشگذران ساخته بودم که فقط به فکر خودش و خانواده اش است.»
چشم هایم حالا تا حدی گرد شده بود. ولی او بی توجه به من ادامه می داد:«یک روز که بخاطر ارتکاب هزار باره ی یک گناه شنیع از همه ی بندهای زندگی بریده بودم، از خانه بیرون زدم. چشمم به بنری وسط میدان اصلی شهر افتاد. عکس رهبر بود با یک لبخند دلربا. همه چیز را فراموش کردم. شاید حدود پنج دقیقه به چهره اش خیره شده بودم. زیر تابلو نوشته بود:رهبرا مقدمت مبارک باد! به کرمانشاه خوش آمدی! انگار داشتم خواب می دیدم. من در یک لحظه عاشق لبخند کسی شدم و اکنون در آستانه ی وصل به او بودم.»
آن شب هر چقدر توانستم در اینترنت واژه های خامنه ای و مشتقاتش را سرج کردم. هر چه که درباره ی او بود خواندم. ستایش های دوست و دشمن، جمله های به یاد ماندنی آقا و... همه و همه را ذخیره کردم. یک گالری عکس از او دانلود کردم و تا صبح به عکس هایش خیره شدم. خیلی دلنشین بود و زیبا. از همه بیشتر تصاویر غبار روبی حرم امام رضا به دلم نشست.
فردا اول صبح بعد از نماز راهی مراسم استقبال شدم. چون صبح زود حرکت کرده بودم، وقتی آقا وارد مراسم استقبال شد، توانستم خودم را به نزدیکی ماشینش برسانم. یک لحظه دستم را به شیشه چسباندم در همان لحظه، آقا دستش را دقیقا روی دست من قرار داد. گرمای دستش را می توانستم حس کنم. تا کنون هیچ عشقی شیرین تر و دلچسب تر از عشق به آقا نداشته ام.
آمدم این ها را به امثال شما که ادعای ولایتمداری دارید، بگویم که هم قدر آقایمان را بدانید و هم او را به خوبی به دیگران معرفی کنید.»
احساس من در لحظه ی خداحافظی غیرقابل وصف بود...
http://sarbazevelayat777.parsiblog.com